قوله تعالى إن الصفا و الْمرْوة منْ شعائر الله الآیة...


اشارتست بصفوة دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارتست بمروت عارفان در راه خدمت.


میگوید آن صفوت و این مروت در نهاد بشریت و بحر ظلمت از نشانهاى توانایى و دانایى و نیک خدایى الله است. و الیه الاشارة بقوله تعالى یخْرجهمْ من الظلمات إلى النور پس نه عجب اگر شیر صافى از میان خون بیرون آرد، عجب آنست که این دریتهم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگه دارد.


حکایت کنند که ذو النون مصرى مردى را دید که ظاهرى شوریده داشت گفت دلم او را میخواست و بولایت وى گواهى میداد، اما نفس من او را مى‏نخواست و مى‏نپذیرفت، ساعتى درین اندیشه بودم میان خواست دل و رد نفس. آخر آن جوانمرد بمن نگرست یا ذو النون الدر وراء الصدف، گفت صدف انسانیت را چه بینى؟ آن در بین که در درون صدف است آرى چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفى درو گوهر بود، چنانک نه در هر شاخى میوه و ثمر بود، نه در هر چاهى یوسف دلبر بود، نه بر هر کوهى موسى انور بود، نه در هر غارى احمد پیغامبر بود، نه در هر دلى یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانى مهر جانان بود، دلى که درو یاد الله بود در کنف رعایت و در خدد حمایت معصوم بود، جانى که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقه نور بود، اینست که آن عزیز روزگار گفت قلوب المشتاقین منورة بنور الله، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض، فیعرضهم الله على الملائکة، فیقول هولاء المشتاقون الى، اشهدکم انى الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الى الله اشتاق الیه کل شى‏ء. قال بعض المشایخ انا ادخل السوق و الاشیاء تشتاق الى و انا عن جمیعها حر. و اعجب من هذا ما حکى عن محمد بن المبارک الصورى قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فى طریق بیت المقدس، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتا من اصل الرمانة یا ابا اسحاق، اکرمنا بان تأکل منا شیئا، فطأطأ ابراهیم رأسه فقال ثلث مرات. ثم قال یا محمد کن شفیعا الیه لیتناول منا شیئا، فقلت یا ابا اسحاق لقد سمعت، فقام و اخذ رمانتین، فاکل واحدة و ناولنى الأخرى، فاکلتها و هى حامضة و کانت شجرة قصیرة. فلما رجعنا مررنا بها، فاذا هى شجرة عالیة و رمانها حلو و هى تثمر فى کل عام مرتین، و سموها رمان العابدین و یأوى الى ظله العابدون.